قوله: و ظللْنا علیْکم الْغمام سدى و جماعت مفسران گفتند پس از آنک رب العالمین آن قوم را بپایان طور زنده گردانید، و توبه ایشان که گوساله پرستیدند قبول کرد، ایشان را فرمود که بزمین مقدسه روید. و ذلک فى قوله تعالى ادْخلوا الْأرْض الْمقدسة التی کتب الله لکمْ. و زمین قدس و فلسطین و اریحاست.
گویند اریحا ولایتى است که در آن هزار پاره دیه است، و در هر دهى هزار پستان، ایشان بفرمان حق آمدند تا بنهر الاردن نزدیک اریحا. موسى دوازده مرد ازیشان برگزید از هر سبطى مردى، و ایشان را باریحا فرستاد تا از آنجا میوه آرند و استعلام احوال جباران کنند. و جباران بقایاء قوم عاد بودند ساکنان زمین قدس، آن دوازده مرد آمدند، و عوج از جباران عمالقه بود بایشان فراز رسید و همه را زیر کش برگرفت با هر چه داشتند، و بنزدیک پادشاه ایشان برد گفت اى ملک عجب نیست این که چنین قومى ضعیفان بجنگ ما آمدند! فرماى تا ایشان را همه را در زیر پاى آرم و خرد کنم! ملک بفرمود که همچنین کن. اما زن وى گفت کشتن ایشان را روا نیست، باز فرست ایشان را به قوم خویش، تا ایشان را از ما خبر دهند و باز گویند آنچه مىبینند که ایشان خود از ما بهراسند و با ما نکاوند. پس ایشان را رها کردند تا با قوم خویش آمدند و آنچه دیدند باز گفتند. پس قوم موسى گفتند یا موسى إنا لنْ ندْخلها أبدا ما داموا فیها فاذْهبْ أنْت و ربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون یا موسى مادر آن زمین نرویم هرگز تا آن جباران در آن زمیناند، تو رو با خداوند خویشتن و کشتن کنید که ما اینجا نشستگانیم.
در خبر است که قومى از یاران رسول صلى الله علیه و آله و سلم گفتند: یا رسول الله لا نقول کما قالت بنو اسرائیل فاذْهبْ أنْت و ربک فقاتلا إنا هاهنا قاعدون و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون فشتان ما هما. پس موسى بر ایشان خشم گرفت و ضجر شد از سر ضجرت بریشان دعاء بد کرد. رب العالمین ان زمین بریشان حرام ساخت و گفت حرام کردم بر آن زمین که ایشان را بیرون گذارد تا چهل سال، و ذلک فى قوله تعالى فإنها محرمة علیْهمْ أرْبعین سنة یتیهون فی الْأرْض مفسران گفتند آن زمین میان فلسطین و ایله است، دوازده فرسنگ طول آن و شش فرسنگ عرض آن، رب العالمین ایشان را در آن تیه من و سلوى فرستاد وز ابر سایه ساخت. اینست که میگوید عز جلاله: و ظللْنا علیْکم الْغمام و چون آفتاب بر آمدى بروز تابستان، الله تعالى میغ فرستادى بر سر ایشان بسایه و انى، میغى نم دار خنک تا آن گه که آفتاب فرو شدى.
میگویند همان میغ بود که روز بدر فرشتگان از آن بزیر آمدند نصرت مصطفى را و تقویت لشکر اسلام را. پس چون ایشان را در آن آفتاب گرم سایه حاصل شد گفتند: یا موسى هذا الظل قد حصل فاین الطعام؟ سایه نیکوست و جاى خنک اما طعام از کجا آریم درین بیابان؟ فانزل الله علیهم المن، خداى عز و جل بریشان من فرو فرستاد از میغ. مجاهد گفت این من مانند صمغ بود که بر درختان افتادى، رنگ رنگ صمغ بود و طعم طعم شهد. سدى گفت عسل بود که بوقت سحر بر درختان افتادى شعبى گفت این عسل که مىبینى جزویست از هفتاد جزو از آن من. و ضحاک گفت ترنجبین است. قتاده گفت از وقت صبح تا بر آمدن آفتاب آن من ایشان را بیفتادى مانند برف. وهب گفت نان حوارى است. زجاج گفت على الجملة طعامى بود ایشان را بى رنج و بى کد. من بدان خواند که الله بریشان منت نهاد بدان. و عن ابى هریرة اوله العجوة من الجنة و فیها شفاء من السم و الکمأة و قال النبی «الکمأة من المن و ماءها شفاء للعین، یعنى سبیلها سبیل المن الذى کان یسقط على بنى اسرائیل لانه لم یکن على احد مونة فى سقى و لا بدر»
گویند هر شخصى را هر شب یک صاع مىبود. پس گفتند: یا موسى قتلنا هذا بحلاوته، فاطعمنا اللحم فانزل الله علیهم السلوى گوشت خواستند الله تعالى ایشان را کرجفو فرستاد. مقاتل گفت ابرى بر آمدى و از آن ابر مرغهاى سرخ باریدن گرفتى چندانک ایشان را کفایت بودى، قتاده گفت باد جنوب آوردى آن مرغ سلوى، و روز آدینه دو روزه را مىبرگرفتند که روز شنبه نیامدى که ایشان را روز شنبه عبادت بود.
کلوا منْ طیبات ما رزقْناکمْ اى قلنا لهم کلوا، ما ایشان را گفتیم مىخورید از پاکها و خوشها که شما را روزى کردیم بى رنج و بى جستن در دنیا و بى تبعات در عقبى، و از آن هیچ ادخار مکنید و فردا را هیچ چیز بر میگیرید، ایشان فرمان نبردند و فردا را بر گرفتند، تا آن بر گرفته ایشان تباه شد و خورنده در آن افتاد. مصطفى (ع) گفت لو لا بنو اسرائیل لم یخنز الطعام و لم یخبث اللحم، و لو لا حواء لم تخن انثى زوجها».
و ما ظلمونا اى نحن اعز من ان نظلم، و اعدل من ان نظلم. ما از آن عزیزتریم که بر ما ستم کنند و از آن عادلتریم که خود ستم کنیم. و لکنْ کانوا أنْفسهمْ یظْلمون نه بر ما ستم کردند بآنک فرمان نبردند و ادخار کردند بل که بر خود ستم کردند که از آن روزى بى رنج وهنى بازماندند.
و إذْ قلْنا ادْخلوا هذه الْقرْیة و گفتیم ایشان را در روید درین شهر یعنى بیت المقدس. بقول مجاهد و قتاده و ربیع و سدى، اما جماعتى دیگر گفتند از مفسران که اریحا بود. فکلوا منْها حیْث شئْتمْ رغدا و فراخ میخورید و بآسانى هر جا که خواهید عیش خوش میکنید که شما را در آن حساب و تبعات نیست. و این آن گه بود که از تیه بیرون آمدند فرمود ایشان را تا در شهر روند پشت خم داده، چنانک گفت: ادْخلوا الْباب سجدا یعنى رکعا و که در روید پشت خم داده در روید و گوئید حطة ابن عباس گفت: هو احد ابواب بیت المقدس یدعى باب الحطة، و کان له سبعة ابواب » ایشان را گفتند از باب حطه در روید. و قولوا حطة یعنى حط عنا ذنوبنا فرو نه از ما گناهان ما، رب العالمین ایشان را استغفار فرمود و توبه از گناهان تلقین کرد، گفت از گناهان توبه کنید و از ما آمرزش خواهید نغْفرْ لکمْ.
نافع «یغفر لکم» بیاء مضمومه خواند، و ابن عامر «تغفر» بتاء مضمومه خواند. باقى بنون خوانند. میگوید شما آمرزش خواهید تا ما گناهان شما بیامرزیم و نافرمانیها در گذاریم. و قال بعضهم فى قوله تعالى و قولوا حطة اى نحن نزول تحت امرک و قضائک، منحطین لامرک، خاضعین غیر متکبرین.
و سنزید الْمحْسنین و هر که در نیکوکارى بیفزاید وى را در نیکویى بیفزائیم، و هر که در صدق نیت و تعظیم فرمان بیفزاید ویرا در نیکویى پاداش و در بزرگى نواخت بیفزائیم.
فبدل الذین ظلموا تبدیل و تغییر متقارباند اما تغییر جایى استعمال کنند بر غالب احوال که صفات چیزى بگردد و اصل آن چیز بر جاى بود، چنان که آب سرد هم بر جاى گرم شود. و تبدیل بیشتر آنجا استعمال کنند که چیزى از جایى برگیرند و آن را بدل نهند، و زاهدان را که ابدال گویند از آنست که قومى میروند از دنیا و دیگران بجاى ایشان مىنشینند. و گفتهاند از آنست که احوال بهیمى باحوال ملکى بدل میکنند. فبدل الذین ظلموا قوْلا غیْر الذی قیل لهمْ میگوید آن ستمکاران بر خویشتن آن سخن که ایشان را فرمودیم بدل کردند نه آن گفتند که فرمودیم بجاى حطه حنطة گفتند قتیبى گفت حطا سمقاثا گفتند بر طریق استهزاء، و این کلمه بر لغت ایشان حنطه حمراء باشد.
و روایت است از مصطفى ع در تفسیر این آیت که
ادخلوا الباب الذى امروا ان یدخلوا فیه سجدا على استاههم و قالوا حنطة فى شعیرة.
قال الله عز و جل: فأنْزلْنا على الذین ظلموا رجْزا من السماء چون این کلمه بگردانیدند و نافرمانى کردند عذابى از آسمان بیامد و دریشان افتاد، و هفتاد هزار ازیشان هلاک شدند. و گفتهاند که طاعون بگرفت ایشان را، یعنى مرگ ساعتى تا در یک ساعت هفتاد هزار بمردند. رجْزا من السماء از بهر آن گفت که عذاب بر دو قسم است یکى آنک بر دست آدمى رود یا از جهت مخلوقى بود چون هدم و غرق و، حرق و امثال آن، دفع این عذاب بوجهى از وجوه صورت مىبندد و ممکن میشود.
و قسمى دیگر عذابى بود آسمانى چون طاعون و صاعقه و مرگ مفاجات و امثال آن، و این یک قسم آنست که دفع آن ممکن نشود بقوت آدمى. رب العزة گفت عذاب ایشان از آسمان فرستادیم که آدمى را بدفع آن هیچ دسترس نیست، آن گه گفت بما کانوا یفْسقون این عذاب بریشان بآن فرستادیم که از فرمان ما بیرون شدند.
و إذ اسْتسْقى موسى لقوْمه ابن عباس گفت و قتاده، که امت موسى آن گه که در زندان تیه بماندند و تشنه شدند، گفتند یا موسى من این الشراب هاهنا و قد عطشنا؟ یا موسى بیابان بى آب است و ما تشنه تدبیر چیست؟ فاوحى الله الى موسى اضْربْ بعصاک الْحجر بموسى وحى فرستاد که عصا بر سنگ زن. گفتند: عصاى موسى شاخى بود از مورد بهشت که آدم با خود آورده بود، و پس از آدم پیغامبران بمیراث مىبردند تا به شعیب پیغامبر رسید و شعیب بموسى داد. و بالاى آن ده گز بود و سر آن دو شاخ بود، بشب تاریک هر دو شاخ مىافروختى چنانک دو قندیل، و کارهاى موسى بسى در آن بسته بود و معجزها بر آن ظاهر شد. ابن عباس گفت موسى را بجاى چهار پاى بود آن عصا که زاد و مطهره و قماشى که داشتى بر آن نهادى، چون شب در آمدى موسى را پاسبانى کردى، و حشرات زمین چون مار و کژدم و غیر آن از وى باز داشتى، اگر گرگ در گله افتادى چون سگى گشتى پیش گرگ باز شدى، اگر موسى را دشمن پدید آمدى چون مرد جنگى با آن دشمن جنگ کردى، چون موسى بسر آب چاه رسیدى با وى دلو و رسن نبودى آن عصا وى را چون دلو و رسن شدى تا آب بدان بیرون کردى، اگر موسى را آرزوى میوه خاستى عصا بزمین فرو بردى آن میوه که آرزوى وى بودى از آن پدید آمدى، ازین عجب تر که موسى را چون رفیق مونس بودى اندوه و شادى خود با وى بگفتى، سبحان المقدر کیف یشاء سبحانه.
فقلْنا اضْربْ بعصاک الْحجر موسى را گفتیم عصاء خویش بر سنگ زن تا چشمههاى آب از آن روان شود. وهب بن منبه گفت سنگى مخصوص نبود که عصا بر هر سنگ که زدى آب از آن روان شدى، بنى اسرائیل گفتند اگر موسى عصا گم کند ما از تشنگى بمیریم فرمان آمد که لا تقر عن الحجارة و لکن کلمها تطعک لعلهم یعتبرون نیز عصا بر سنگ مزن، یا موسى سنگ را فرمان ده تا آب بیرون دهد.
موسى چنین میکرد. ایشان گفتند کیف بنا لو افضینا الى الرمل و الارض التى لیست فیها حجارة اگر بر یک استانى فرود آئیم که سنگ نبود ما آب از کجا آریم؟ فرمان آمد که یا موسى اکنون که چنین میگویند سنگى با خود میدار تا آنجا که فرود آئید شما را آب دهد. ابن عباس گفت سنگى بود مخصوص و معین که موسى از طور برگرفته بود و با خود آورده چندان که سر آدمیى یا سر گوسپندى از رخام، در آن گوشه جوالى افکنده، هر گه که ایشان آب خواستندى بیرون آوردى. و آن سنگ چهار سوى بود چون عصا بر آن زدى از هر سویى سه جوى روان گشتى، هر سبطى را جداگانه جویى تا با یکدیگر از بهر آب درنهشورند و بر هم نیاویزند، اینست که رب العالمین گفت: فانْفجرتْ منْه اثْنتا عشْرة عیْنا قدْ علم کل أناس مشْربهمْ هر سبطى میدانست که جوى ایشان کدامست، هر روزى ششصد هزار نفر از آن سنگ آب خوردندى. پس از آنک آب خورده بودندى موسى دیگر باره عصا بر سنگ زدى تا خشک شدى و آب در وى پنهان گشتى.
کلوا و اشْربوا ایشان را گفتند من و سلوى میخورید و آب خوش مىآشامید، و شکر این نعمت هنى و روزى بى رنج را مىکنید و اندر زمین تباهکارى مکنید و گزاف کار مباشید. زنادقه گفتند بر سبیل طعن که چه صورت بندد و کدام عقل دریابد که سنگى بدان کوچکى و وزنش بدان مختصرى باضعاف و زن آن آب بیرون دهد و چند جویها از آن روان شود؟ جواب ایشان آنست که سبیل این سبیل معجزات است و معجزات خرق عاداتست، و از قدرت آفریدگار چه عجب است که اصل سنگ مىبیافریند اگر در آن سنگ اضعاف وزن آن آب بیافریند که نه در قدرت او عجز است نه در علم او نقصان و هم ازین باب است که مصطفى بغزایى بود و ایشان را آب نرسید و از سر انگشتان رسول خدا جویهاى آب روان گشت، چندانک هزار و چهار صد کس از آن سیراب گشتند. و در خبرست بروایت جابر بن عبد الله لو کنا خمسین الفا لکفانا.
و إذْ قلْتمْ یا موسى لنْ نصْبر على طعام واحد حسن بصرى گفت قومى برزیگران بودند از اهل گندنا و پیاز و حبوب، ایشان را بمن و سلوى فرو گرفتند، نان حوارى و مرغ بریانى و ترنجبین. بسى برنیامد که آن طباع ایشان ایشان را بر آن داشت تا آرزوى آن غذاهاى ردى کردند. بو بکر نقاش در تفسیر آورده است که ایشان را در آن روزى که به ایشان مىرسید همه یکسان بودند، نبات زمین طلب کردند تا ایشان را زراعت و عمارت باید کرد، لیتخذ بعْضهمْ بعْضا سخْریا تا همه یکسان نباشند و زیردستان را کار سازند و قومى را بچاکرى و بندگى گیرند.
لنْ نصْبر على طعام واحد گفتند یا موسى بر یک طعام شکیبایى نتوانیم کرد. اگر کسى گوید من و سلوى دو چیز است چرا على طعام واحد گفت؟ جوابش آنست که نان و نانخورش بود، و بر عرف نان و نانخورش بیک طعام شمرند.
فادْع لنا ربک یخْرجْ لنا مما تنْبت الْأرْض اى سل لأجلنا ربک و قل له اخرج. لنا مما تنبت الارض من بقلها و قثائها و فومها و عدسها و بصلها خداوند خود را بخوان و بگوى ازین ترهاى زمین خیار و سیر و گندم و پیاز و عدس از بهر ما بیرون آر از زمین. فوم در لغت عرب هم گندم است و هم سیر، و فى الخبر علیکم بالعدس فانه مبارک مقدس، و انه یرقق القلب و یکثر الدمعة.
پس موسى ع برایشان خشم گرفت و گفت أ تسْتبْدلون الذی هو أدْنى بالذی هو خیْر أدْنى هم از دنائت است و هم از دنو یقول أ تأخذون الذى هو اخس بدلا من الذى هو اجل و اشرف، او تأخذون الذى هو اقرب تناولا لقلة قیمته بدلا من الذی هو ارفع قیمته. اهْبطوا مصْرا یعنى بلدة من البلدان، فان الذى سألتم لا یکون الا فى البلدان و الامصار در شهرى فرود آئید که آنچه میخواهید در شهر یابید. گفتند کدام شهر یا موسى؟ گفت الارض المقدسة التی کتب الله لکم.
جماعتى مفسران گفتند ایشان را به مصر فرعون فرستادند. و ذلک فى قوله تعالى کذلک و اورثناها بنى اسرائیل قالوا فلم یکونوا لیرثوها ثم لا ینتفعوا بها.
و ضربتْ علیْهم الذلة و الْمسْکنة خوارى و فرومایگى بریشان زدند. گفتهاند این خوارى آنست که چون ازیشان جزیت ستانند ایشان را بر پاى بدارند و گریبان فراز گیرند و سیلى زنند.
و باو بغضب من الله بخشمى از الله باز گشتند، اینجا یک خشم گفت و جاى دیگر دو خشم فباو بغضب على غضب. اهل تأویل غضب خداى را بر انتقام و عقوبت مىنهند. و تأویل در صفت تعریض است، مذهب اهل حق آنست که خداى را عز و جل غضب است و در آن غضب از ضجر پاک است نه چون غضب مخلوقان که با ضجر است.
شافعى گفت لا یقاس بالناس نه او را با خلق در قیاس مىنهند تا غضب او با ضجر دانند چنانک غضب ایشانست، الله را غضب صفت است و خشنودى صفت است و در هر دو قیوم است و بدین صفت جز وى خداوند نیست و خلق را درین با وى مانندگى نیست.
ذلک بأنهمْ کانوا یکْفرون بآیات الله التى انزلت على محمد و موسى و عیسى، لانهم کفروا بالجمیع، خشم و لعنت خداوند بریشان بآنست که پیغامبران را استوار نمیگرفتند و حجت توحید و علامات نبوت که بر زبان موسى و عیسى و محمد فرستادند قبول نمیکردند.
و یقْتلون النبیین بغیْر الْحق و پیغامبران خود را بنا حق میکشتند چنانک شعیا و زکریا و یحیى را کشتند. یروى ان الیهود قتلوا سبعین نبیا فى اول النهار و قامت سوق بقلهم من آخر النهار و روایت کردهاند که جهودان هفتاد پیغمبر در اول روز بکشتند و چندین زاهدان برخاستند تا امر معروف کنند و ایشان را از آن قتل باز دارند و در آخر روز ایشان را نیز بکشتند.
ذلک بما عصوْا و کانوا یعْتدون اى ذلک الکفر و القتل بشوم معاصیهم، آن کفر که مىآوردند و آن قتل که میکردند از شومى نافرمانى و تباهکارى ایشان بود و از اندازه در گذشتن ایشان.